سخن اول
عاشقان در سیل تند افتاده اند
بر قضای عشق تن در داده اند
(مولانا)
روزی که از روی کنجکاوی برای رسیدن به بلندای نقطه ای که از سراسر محله مان در شمیران دیده می شد با لباسی ساده وکف دستی نان پیچیده در دستمال پا در راه کوه گذاشتم نمی دانستم که به وادی پا نهاده ام که گسستن از عشق اش با گسستن از جان برابری می کند.
سیزده سال داشتم وتازه وارد دبیرستان شده بودم سه سال طول کشید تا کوه پیمایی های خودسرانه وبی نتیجه با دیدن استاد محمود اجل شکل وشمایلی تازه گیرد وهدف مند شود و به دنبال آن گذراندن دوره های مختلف با مربیان واساتید ارجمندی مانند ناصر رستمی و زنده یاد امیر علایی.
در تمام طول این سال ها کمبود مقالات ومطالب آموزشی وفنی در زمینه های متنوع این ورزش ماجراجویانه ونو پا – که کمتراز سه دهه از ورودش به کشور می گذشت – به چشم می خورد.
تمام بضاعت ما به چاپ چند شماره مجله وچند جلد کتاب خلاصه می شد واین نمی توانست بیانگر آنچه که در جهان کوه نوردی در خارج از مرز ها می گذشت و پاسخگوی ذهن پویا وجستجوگر جوانان باشد.
در سال پنجاه وپنج در سفری که با تنی چند از دوستان به اروپا داشتم که به صعود چند قله در آلپ انجامید به فراست دریافتم که شکافی عمیق مابین کوه نوردی ما وآنان وجود داردکه می تواند یکی از علل آن عدم دسترسی به اطلاعات فنی وآموزشی روز وتجربیات سال ها کوه نوردی در آلپ باشد.
از این رو در بازگشت تصمیم گرفتم جهت رفع این نقیصه اقدام به فراهم نمودن مقدمات چاپ وانتشارمجله ای با مخاطب کوه وکوه نوردی نمایم. از زمان تصمیم تا زمان انتشار اولین شماره چیزی حدود هفده هجده سال به طول انجامید. روزها ، ماه ها و سال ها پی در پی سپری می شدو بی انصافی نیست اگر بگویم در مجموع حتا یک سال آن را هم ما کوتاهی نکرده وبه بطالت نگذراندیم.انقلاب، جنگ،وضعیت نا به سامان اجتماعی واقتصادی همه وهمه عامل بازدارنده بود در اواخر دهه شصت دوستانی مبادرت به چاپ بولتن هایی حداکثر در چند شماره نمودند که قابل تقدیر است ولی چاپ مجله مقوله ی دیگری ست.
بالاخره با تمام سختی ها وپیچیدگی ها مجله کوه پا به عرصه وجود گذاشت. در اینجا برآن نیستم که از مشکلات بیست واندی ساله سخن به میان آورم ولی نیک می دانم که اگر نبود تلاش و از خود گذشتگی جمعی که با عشق وعلاقه ای وافر قدم در راه گذاشتند، امروز ما شاهد چاپ نود ششمین شماره از مجله نبودیم.
با این اوصاف امروز با جان سختی در غیاب دوستانی که ما را به تناوب در میان راه به جبر تنها گذاشتند برآنیم که شمارگان را به یکصد برسانیم تا با خیالی آسوده از رسالتی خود خواسته چراغ را زمین بگذاریم.تا شاید روزی در آینده کسانی چراغ را برگیرند و برفروزند.
این تمام چیزی بود که می توانستیم نه همه ی آن چیزی که می خواستیم.
دکتر حسن صالحی